کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
شراب باید خورد
و در جوانی روی یک سایه راه باید رفت،
همین.
کجاست سمت حیات؟
"سهراب سپهری"
پ.ن:
شراب باید خورد
از جذبه ی چشمانت.
از شورش نگاهت.
کودتا کن!
"تا دارمت
نگاه به مردم
نمیکنم."
مرا چه به نگاه؟
"تا نگاه میکنی
وقت رفتن"
از راه می رسد و
ناگاه جهانت
لرزش میگیرد.
اصلا "بنده" را چه به نگاه؟
وقتی "مخاطب" غیر شما باشد؟!
پ.ن: دلم که "گیر" تو باشد،
از گیر "دنیا" راحتم.
تا کی می خوای بری پشت ابر و گاهی یه وزشی یه نرمشی نشون بدی و دل مارو ببری.
تا کی میشه حال و هوای با تو بودن و خواست ولی نداشت.
تا کی باید دنبالت کنیم و یه ثانیه نیم نگاهی قسمتمون بشه و باز پرت شیم تو هیاهوی نگاه های مد دار خسته کننده
پ.ن: تا کی.
پ.ن۲: "راه صعب است،ولی با گره و گیر تو را می خواهم."
"سَراب خیال و تصویر آب یا آبادی یا واحهای است که در بیابان به چشم شخص میآید. اغلب در جادههای آسفالته مستقیم یا در بیابانها، منظره آب یا برکهای دیده میشود؛ که وقتی به سوی آن حرکت میکنیم، آن هم با همان سرعت و در همان جهت پیش میرود، یا وقتی نزدیکش میشویم، از نظر محو میگردد. این منظره سراب است. سراب یک فریب طبیعت است؛ که در شرایط معین جوی چشم ما را دچار خطای دید میکند "
نکته:"وقتی _ نزدیک اش_ می شویم از نظر_ محو_ می گردد"
پ.ن : مدتیه عجیب گرفتار "سرابم".
درباره این سایت